!!!آغـــــاز!!!
«به نام تنهاترین دوست»
آغـــــــــــاز...
هرچیزی که میخواهد شروع شود، دلهره ی آن دارم که مبادا بد باشد، خوب نباشد، سرجایش شروع نشود...
وبلاگ هم از این قاعده مستثنا نیست!!!
گشتم و گشتم تا یک دلنوشته از قدیم های قدیم پیدا کردم که مناسب شروع باشد:
آغاز نمی شود، آغاز می کنی!....
آغاز نمی شود، آغاز می کنی!
تو اذن می دهی! گل سبز می شود!
تو خواسته ای که من باشم و پس من بوده ام!
آری وچه زیباست بودن!!!
گنه کارم! بار گنه دارم! و تو چه ارزان می خری!
فقط به یاد خودت. ولی من چه پستم! چه غرورم! چه غفلتی و عصیانی!!!
خداونـــــــدا! آنچنان عطاکرده ای که روی برآوردن دست نیاز به سویت ندارم! آنچان مرا غرق خود ساخته ای که دگر خواسته ای نمانده! مرا به خودت برسان! مراد به مقصود آفرینشم، آفرینشت برسان! هرآنی ده که آن به!
وهمانا تو به در زدن بنده خود مشتاقی... چه گویم؟! چه گویم که گر گویم... میترسم که بگویم و بخواهم و به آنچه خیرخواسته توست نرسم!
الهــــــی! مرا آن ده که خود خواهی! که تو خیرم همی خواهی! یا الهی!
آغاز من، یاد تو بود! مرا به یاد خود بینداز!
هر لحظه و هرزمان برای خودت!
پ.ن -1: در مورد خود وبلاگ که چیه و چی قراره توش باشه و چی نباشه و... بعدا اگه خدا بخواد
پ.ن 0: میدونم که اصلن در حد یه شروع خوب نبود... یه الهی نامه به سبک قدما :دی
پ.ن 2: منتظرم مث باروووون... برا نظر باروناتون!!! :دی ... هه هه