شروعی دوباره!

به نام حضرت دوست
که هرچه دارم(بخوانید ندارم) از اوست
نمی دونم از کجا شروع کنم... کجاهاش رو بگم و کجاهاشو نگم...
کجاهاشو Bold کنم و کجاهاشو سربسته بگم و رد شم...
کجاهاشو جوری بگم که زیاد دردتون نگیره و کجاهاشو جوری بگم که هروقت یاد این نوشته می افتید گریه تون بگیره!
می دونم! حق می دم!
نمی فهمید چی میگم!
طبق یه عادت غلط که تقریبا با وجودم خو گرفته، بذارید سربسته بگم و رد شم!
گاهی اوقات آدم یه چیزی رو بهش میرسه؛ نه اینکه واقعنی واقعنی بهش رسیده باشه هاااا... نه؛ چند تا اتفاق و حقیقت(برگردان ناقص fact) و آیه و روایت رو میذاره کنار هم و به یه جمله و گزاره خیلی خیلی قشنگ و خیلی خیلی خیلی درست میرسه(یه جورایی همون نبط ==> برای فهمیدن معنای نبط به پست قبلی مراجعه کنید.)
بعد؛...
بعد خدا برا اینکه بهش بفهمونه تازه اول راهی و هیچی نفهمیدی از چیزی که داری بلغور میکنی؛...
با صفت عینیت خودش، قشششششنگ اون جمله رو میاره جلو چشمت!!!
با تمام وجود... با پوست و گوشت و استخوووون.... با تمام حس شهود ات درک میکنی چیزی رو که (فکر می کردی) بهش رسیدی...
الغرض، قصه ما هم همینه!
خُلِقَ الانسان فی کبد!!!
ترنج! تو رنج!!!
برای فهمیدن بیشتر روی اون لینک «تــــــــــــرنج نامه» که اون بالا خودنمایی میکنه، کلیک کن!
پ.ن 1- :
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد
پ.ن0: چه حالی میده بعد مدتی پست گذوشتن اینجا :)))) اینکه هرچقد دلت میخواد بنویسی... خخخ
پ.ن1: یکی از مشکلات فضاهای مجازی اینه که کم کم آدم خودش هم مجازی میشه... قشری میشه... سطحی میشه... دنبالا جذب نگاه دیگران میوفته و تو دام کسایی که دنبال جذب نگاهن میوفته... نه به اون معنای کثیفش، نه، به این معنی که کم کم حس خوندن و تحقیق و حق طلبی توش کمرنگ میشه... به هرچی دم دستش برسه قناعت میکنه
پ.ن2: بلاگ خیلی بهتر از تلگرامه
پ.ن3: کمتر میخونن؟ مهم نیست! برای خونده شدن نمی نویسم فعلا! نوشته اگه خوب باشه خودش خودشو تبلیغ میکنه!
خداقوت.