شعر گریسته
به نام حضرت دوست
گریسته
ای در غم تو خشکی و دریا گریسته در ماتم تو چشم ثریّا گریسته
بارد سرشک خون زغمت چشم روزگار عالم زقصهی تو سراپا گریسته
تنها نه چشم من زغمت گشته اشکبار همواره در عزای تو دنیا گریسته
هستی زعمق درد تو گشتست با خبر آن لحظهای که زینب کبری گریسته
عالم به هم تنید در آن دم که لحظهای شش ماهه کودکی به تمنّا گریسته
تا آب میخورد گریه امانش نمیدهد زینب بطفل رباب چه سالها گریسته
بر خاک ریخت اشک جگرسوز آفتاب خورشید هم زداغ تو با ما گریسته
لب تشنه کشت تا که تورا شمر، آب هم در بستر زمانه به غوغا گریسته
دشمن چه کرد با تو که اینگونه نینوا پنهان به غم نشسته و پیدا گریسته
ای مظهر سخاوت و ای آیت شرف در ماتم تو عالم بالا گریسته
خونین ترین حماسه عشقی و چشم عشق بهر تو دجله دجله، فراتها گریسته
ای بهترین وجود، ز جوری که با تو رفت مُلک وجود، با همه اعضا گریسته
چون میزدش خولی و میکشید موی او هم برای کرب و بلا گریسته
ای "عبد" زدیده خون بفشان چون در این عزا زینب به غم نشسته و زهرا گریسته